درد دل
کاش بودي تا دلم تنها نبود/ تا اسير غصه فردا نبود
کاش بودي تا نگاه خسته ام /بي خبر از موج واز دريا نبود
کاش بودي تا دو دست عاشقم /غافل از لمس گل مينا نبود
کاش بودي تا زمستان دلم/ اين چنين پر سوز و پر سرما نبود
کاش بودي تا فقط باور کني/ بعدتو اين زندگي زيبا نبود
عازم یک سفر دور و دراز و دل خسته من باز هم پر ز نیاز
تو که رفتی و ندیدی دل من غمگین است
پای من سنگین است
دیده ام گشته پر آب ، " اشک من بدرقه راهت باد"
با تو ای همسفر جاده عشق
با تو ای همدم شبهای دراز
سخنی هست بگویم یا باز ، بگذارم که بماند یک راز
حرفها بر دل من سنگین است
تاب گفتار ندارم که دلم غمگین است
اشک برگونه من میلغزد
درد در سینه من می تازد
غم درون سینه باز فریاد زنان می گوید : تاب دوریت ندارم ، تو بیا با من باش
رفتی و با تو بهار از دل غمگینم رفت ،
نفس گرم تنم با تو گریخت
از زمانیکه تو رفتی دل من بارانی است
یک کبوتر دارم که برای نفست قربانی است
کاش من همسفر راه درازت بودم
کاش من پاکترین حس نیازت بودم
کاش من فلسفه روح نمازت بودم
تا که تفسیر شوم در روحت ، تا که تسخیر شوم در قلبت
اه افسوس ، افسوس که تو یک مسافری
و گذر ز معبر سینه ما ، کار دشواری نیست از برای دل تو
کاش میدانستی
رفتنت غربت غمگین من است ،
رفتنت عزای سنگین من است ...
کاش میدانستی ....
و ای کاش ...
دوشنبه 7 شهریور 1390 - 11:11:49 AM